+تنهــــــــامیـــــان جمع +
پــــــــُرازدلتنگــی هـــای زنــــــانه
شیشه ای میشکند
یک نفر میپرسد
چرا شیشه شکست؟
مادرمیگوید ...شاید این رفع بلاست
یک نفر زمزمه کرد
باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان امد
شیشه ی پنجره رازود شکست
کاش امروز که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست .
عابری خنده کنان میامد
تکه ای ازآن رابرمیداشت مرهمی بردل تنگم میشد
اما امروز دیدم
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام رانشنید
ازخودم میپرسم آیا ارزش قلب من ازشیشه ی پنجره هم کمتراست ؟
دل من سخت شکست اما ...
هیچ کس هیچ نگفت







نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط:
نوشته شده در24 / 6 / 1391برچسب:, ساعت
15:45 توسط دختری ازجنس آرامش| نظر بدهيد